زنان کوچک | Little Woman

​​​​​​

~*لوییزا می آلکات - نویسنده ی رمان "زنان کوچک" *~

من از طوفان ها نمی ترسم، چرا که دارم یاد می گیرم که چگونه کشتی خود را هدایت کنم. 

من فکر میکنم ازدواج همیشه یک پیشنهاد اقتصادی بوده ، حتی در داستان.

 

من کلید قصر آرزوهام تو آسمون و دارم، اما باید ببینیم آیا می‌تونم درش رو باز کنم یا نه.

 

عشق ، بهترین زیبا کننده است.

  • نظرات [ ۱۹ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱

    تولدی دوباره.

    اول از همه سلام.

    میدونم حالا با خودتون میگین اینم رفتنش دروغ از آب درآمد فقط میخواست توجها رو به خودش جلب کنه.ولی من اینجام تا بهتون بگم که من یه تغییر بزرگ کردم!

    نمیدونم مدت دوریم از اینجا چقدر شد.(حدودا شش ماهی میشه،خودمم باورم نمیشه این همه مدت پست نذاشتم!) ولی توی این مدت ، من واقعا یه چیز مهم یاد گرفتم.... یاد گرفتم تمرکز کنم.شاید باورش براتون سخت باشه ولی من تا قبل از ترک اینجا بلد نبودم رو کارم تمرکز کنم!همش تو سوشال مدیا بودم و فقط وقتمو صرف اون میکردم.اصلا به این فکر هم نمی‌کردم که یه آینده ای دارم که فقط خودم میتونم بسازمش! کلاسامو می‌پیچوندم میرفتم یوتوب ، از کلاسم میزدم و ویدیو ی ASMR می‌دیدم! ککم هم نمی گزید ! همش با خودم میگفتم که.... از فردا شروع میکنم! آرههه! از فردا درس میخونم! هنوززز وقت دارمم!تا اینکه گوشیمو ازم گرفتن ، من هیچوقت از اینکه گوشیمو ازم گرفتن راضی نبودم! ولی باعث شد یه تغییر بزرگ کنم! ۱-درس خوندم و فهمیدم که اونقدرا هم بد نیست ۲-به لطف دوستم خیلی بیشتر وارد فضای کتاب و کتابخونی شدم(وای ، واقعا بهترین اتفاق زندگیمه...) ۳-فهمیدم که به غیر از سوشال مدیا کلی سرگرمی دیگه میتونم داشته باشم ۴-تمرکز کردن و اهمیت دادن به یه کاری رو تو موعد اون کار یاد گرفتم. ۵-دوباره به همون غزل شاگرد اول کلاس تبدیل شدم. ۶-دوباره به آینده فکر کردم و درموردش نگران شدم. ۷-و....

    خب....این دوره باعث شد که بفهمم که عاشق نوشتن هم هستم...و خب...با خودم گفتم که حالا که میتونم با داشتن وبلاگ هم رو کارم تمرکز کنم ...،چرا که نه؟! دوباره برمی‌گردم! دوباره میام و می‌نویسم ، دوباره میام و با بچه های منگاتا(یا همون Latiblue جدید) رول می‌نویسم ، دوباره با مارین پست ست میکنم ، دوباره درمورد روزمرگیام و کیپاپ و کتابام و اینا می‌نویسم و کلی دوباره ی دیگه. به این نتیجه رسیدم که من به اینجا نیاز دارم. من به ابراز خود واقعیم نیاز دارم.من به دوستای وبلاگیم که با رعایت ادب و حرمت ... شوخی هایی باهام میکنن که از ته دل خندم میگیره نیاز دارم. من به فضای آروم و به دور از حاشیه‌ی بلاگ نیاز دارم...من عاشق نفس کشیدن توی این هوای مطبوعم :`) من میخوام دوباره به خودم افتخار کنم که اینجام :`) دوباره میخوام خودمو جزو این دنیا بدونم. دوباره میخوام روم برچسب «بیانی» بزنن و منو جزو «بیانیون» بدونن ، میخوام جزو «رولر های آهنین» باشم.میخوام دوباره یه بخشی از اینجا باشم.

    اون دختری که فکر میکرد با اینجا نوشتن سرشار از حسرت میشه ، الان فهمیده که اگر اینجا ننویسه،اینجا نوشتن براش حسرت میشه :`)

    +اینجوری شد که تولد ۱۴ سالگی دختر ماه ... تولد دوباره ای شد برای این وبلاگ(شایدم بهتره بگم خونه :]) . 

    +از تیتراژ پایانی نوبت لیلی لذت ببرید :].

  • نظرات [ ۲۳ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • سه شنبه ۱۴ تیر ۰۱
    شروعی دوباره : 1401/4/14
    ~
    «تاریخ به ما می‌آموزد که بشر هرگز از تاریخ چیزی نیاموخته است.»
    -هگل (فیلسوف بزرگ آلمانی)
    ~
    «سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.»
    -ابوالفضل بیهقی ، تاریخ بیهقی
    ~
    بهتر ز کتابخانه جایی نبود!
    -از ضرب‌المثل های فارسی