سلام به تو ای زیباییِ ناشناخته (نظرت درمورد این نام چیست؟).

فکر کنم نتوانی تصور کنی چقدر از دریافت جواب نامه‌ام خوشحالم! تا به حال اینقدر از دریافت نامه‌ای خوشحال نشده بودم.روز کاری؟! فکر میکنم در نامه ی بعدی بهتر باشد که درمورد کارت بیشتر بنویسی(برای منی که دنبال کاری خوب میگردم توصیه هایت قابل استفاده خواهد بود.).

تا حدودی حرف هایت را قبول دارم، تلاش زیاد برای پیدا کردن هر چیزی در آخر باعث میشود که نسبت به آن چیز خنثی شوی. درمورد عبارت «خوشحالی در کنار مردم» باید بگویم که در کل کار سختی است، اینکه هر کسی را با هر اخلاقی بپذیری و با او به نوعی «خوشحال» باشی سخت است. خود من هم زیاد این کار را انجام نمیدهم.

راستش را بخواهی من همیشه دوست داشتن را به عشق ترجیح دادم(شاید هم هیچوقت نتوانستم عشق را احساس کنم). حدس میزنم تفاوت دوست داشتن با عشق این است که انسان را کور نمیکند، هنگامی که کسی را دوست داشته باشی بدی هایش را هم میبینی و میتوانی به او گوشزد کنی. اما وقتی عاشق باشی، بدی که نمیبینی هیچ، خوبی ها را هم از حالت معمول بیشتر میبینی.

عشق میتواند در میان صفحات کتاب ، در آغوش مادر ، در طعم تلخِ قهوه و حتی در سختی های راهِ زندگی خلاصه شود.

نمی‌دانم دیدگاه من درست است یا خیر، اما به نظر من زندگی همیشه می‌ارزد، زندگی خیلی اوقات می‌تواند طاقت فرسا باشد. برای من هم اتفاق افتاده که آنقدر زیر بار مشکلات خم شده‌ام که در اعماق قلبم آرزوی مرگ کردم. اما ارزشش را دارد. اینکه زیر باران برقصی ، گریه کنی یا فکر کنی، ارزش زندگی کردن را دارد. اینکه از طرف کسی که الهام بخشِ توست تحسین بشوی ارزش زندگی کردن را دارد. اینکه کتابی زیبا بخوانی، میان وعده‌ای خوشمزه بخوری، لبخند کسی را ببینی که دوستش داری، بالاترین رتبه را در کلاس دَرسَت بگیری، همه ی این لذت های کوچک یا بزرگ ارزش زندگی کردن را دارند.

از طرفی به نظر من بدی های زندگی هم زیبا هستند. به خوبی ها ترجیحشان نمی‌دهم ، اما خیلی از درد ها، درس هایی به همراه خود دارند که فکرش را هم نمی‌کنی! شاید در کاری موفق نشوی که اگر در آن موفق می‌شدی ضرری بزرگتر به تو می‌زد. البته ممکن بود هم اگر در آن موفق می‌شدی بهتر می‌شد. اما هر دردی دلیلی دارد، هر گریه‌ای نیز دلیلی دارد، و حقیقت زندگی رجوع به اعماق قلب و کشف حقیقت است، اینطور فکر نمی کنی؟

فکر می‌کنم به اندازه ی کافی نوشتم، و حالا، من از میان هزاران سوالی که از تو دارم یکی را انتخاب می‌کنم و آن این است: «هم اکنون که ۲۰ ساله شده‌ام، خیلی ها از من می‌پرسند که برای زندگی‌ام چه تصمیمی گرفتم(منظورشان این است که چه وقت قرار است ازدواج کنم...). اگر سنت از من بالاتر است، چه تصمیمی گرفتی؟!، و اگر سنت پایین تر است، چه تصمیمی قرار است بگیری؟»

خودت خوب می‌دانی که چقدر به کمک و راهنمایی هایت نیاز دارم.و در کنار نیاز به کمک و راهنمایی، نیاز به دوستی دارم که دوستش داشته باشم، باعث افتخار من است که تو این نقش را ایفا می‌کنی.

دوست پرحرف تو، کسی که روحش را می‌شناسی.


قبل از خوندن این نامه، این رو بخونید.