Vocal And Setar: Rumi - Sepideh Raissadat

خب سلام! در حالی دارم می‌نویسم که آخرین پست اینجا مال ششم تیر بوده! (بماند که نسبت به خیلی ها پرکار هم به حساب می‌آم :دیی) anyways، به بهانه‌ی چالش روزمره‌ی نادشیکو اومدم و دارم این صفحه‌ی سفید رو سیاه می‌کنم. همونطور که می‌دونید امروز اول مهره! -تشویق حضار و گریه‌ی دانش آموزان- و اول مهرِ حوصله سر بری رو توی مدرسه گذروندم پس میام و اینجا یکم از روزای آخر شهریور می‌گم! (البته خیلی هاتون دیلی‌م رو دارید و تقریبا کل زندگیم رو اونجا لو دادم ولی خب اشکال نداره :دی بالاخره سی‌صد و بیست نفر می‌چربه به چهل و چهار نفر :دی)

+در ضمن، عکس‌های مربوط به هر بخش مال تابستون و همون زمان نیستن و قدیمی‌ان، صرفا برای این می‌ذارمشون که مطلب بدون عکس نَمونه D:.


این تابستون واقعا یکی از باحال‌ترین تابستون های عمرم بود! المپیاد چیزی بود که فکر نمی‌کردم یه روزی حتی بتونم فضاش رو تصور کنم و جالب بود که بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای و هیچ مطالعه‌ی خاصی و با مطالعات قدیمی خودم تونستم توش شرکت کنم (تازه به احتمال زیاد مدال طلا بگیرم TT).

سر همین به بچه‌های دهم و یازدهم توصیه می‌کنم که اگر از صحبت‌های فلسفی، دوستایِ nerd و خوره‌ی کتاب، تولید محتوا و اینجور چیزا خوششون می‌آد یه نیم نگاهی به المپیادِ سوادرسانه‌ایِ قشنگِ ما بندازن D:، البته فکر نمی‌کنم از فضای رسانه‌ای ایران خیلی خوشتون بیاد، ولی خیلی چیزای جالب یاد می‌گیرید و با آدما و دوستای خیلی خیلی خوبی آشنا می‌شید، همین الان هم بعد گذشت یک ماه از دوره‌مون هنوز با هم در ارتباطیم و حرف می‌زنیم و حرف زدن با بچه‌ها خیلی لذت بخشه. خلاصه، یکی از روزمرگی های پررنگم (bold به اصطلاح) این روزا همین چت کردن با بچه‌های المپیاد و زیستم به عنوان یک المپیادیه که خیلی ازش راضی‌ام و ازش لذت می‌برم.

اگر خواستید می‌تونم سر فرصت درباره‌ی فضای المپیاد و چیزایی که اونجا یاد می‌گیرید پست بذارم، البته برای منابع و مطالعه براش نمی‌تونم کمکتون کنم چون خودم اصلا مطالعه‌ی درست و حسابی نداشتم و نمی‌دونم اصلا چرا قبول شدمxD.


از اتفاقای عجیب این چند روزه باید بگم که خانواده‌یِ پدرِ مادرم به طرز عجیب غریبی سه تا جشن تو سه روز پشت سر هم گرفتن و روز چهارم زن‌عمویِ مادرم از دنیا رفت :(. به طرز عجیبی سه روز جشن و روز چهارم سوگواری. البته ما از این سه‌روز دو روزش رو به جشن ها دعوت شده بودیم ولی فقط یک روزش رو شرکت کردیم. که به من هم خیلی خوش گذشت D:. البته اولش خیلی insecure بودم چون باید لباس کوتاه می‌پوشیدم برای عروسی (بله، «باید» لباس کوتاه می‌پوشیدم چون مامانم معتقده دختر جوون لباس بلند نمی‌پوشه D: مگه می2خوای شوهرم بدی مادرِ من اصلا یعنی چی این حرفاTT) ولی خب بعدش این احساسات جای خودش رو به شادی و رقص و اجتماعی بودن و حرف زدن با فامیل داد و اصلا از یادم رفت مسئله‌ی لباسم!

و خب دیدارِ دوباره با خانواده‌ی مادرم بعد از یه مدت زیادی اتفاق افتاده بود و خیلی خوشحالم کرد. با دخترای فامیل نشستیم به گفت و گو و هیچ‌کدوم دانش آموز نبودن مثل منِ بدبخت و در وضعیتِ looking for a husband. خلاصه، قرار شد برای منم یکی گیر بیارن D:.


و اما چی بهتر از سه‌تار؟ باید بگم که بهترین تصمیم زندگیم تا به اینجا بی‌شک شروع به یادگیری سه‌تار بوده، اینقدر از این ساز و یاد گرفتنش لذت می‌برم که خودم باورم نمی‌شهTT. در حال حاضر دارم کتابِ «دستورِ مقدماتیِ تار و سه‌تار» رو می‌زنم و یه نوازنده‌ی مبتدی با دو ماه و نیم سابقه می‌باشم D:. این چند وقته خودم رو با آهنگای سنتی و کلاسیک ایرانی خفه کردم و هر روز بیشتر از دیروز از آهنگ و موسیقیِ ایرانی لذت می‌برم (اوایل نوجوونی هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم از موسیقیِ ایرانی خوشم بیاد، ولی خب زمین گرده :" ) الان هم با آلبومِ «گلِ صد‌برگ» از شهرام ناظری و با آهنگ های سه‌تار محورِ حسین علیزاده obsessed هستم!

قطعه های مورد‌علاقه‌م از آلبومِ «گلِ صدبرگ»

Andak Andak - Shahram Nazeri

Ala Ya Ayohal Saghi - Shahram Nazeri


و اما برایِ حسن ختام و بعد جواب دادن به سوال امروز، لیست یازده کتابی که توی این تابستون خوندم رو براتون می‌نویسم :"). اگر خواستید می‌تونم در آینده‌ی نه‌چندان نزدیک ریویووم رو درموردشون بنویسم اینجا :دی.

یک: ملخک - برنارد سوتس

دو: مرگ یزدگرد (نمایش‌نامه) - بهرام بیضایی

سه: دخترِ خوب، خونِ بد - هالی جکسون

چهار: خاطره‌های پراکنده - گلی ترقی

پنج: Before The Coffee Gets Cold - Toshikazu Kawaguchi

شش: قلب جنگجویِ خورشید - سو لین تن

هفت: خانه‌ای در شیراز - آگاتا کریستی

هشت: آن‌قدر سرد که برف ببارد - جسیکا او

نُه: مرگ به وقت بهار - مرسه رودوردا

دَه: سقراط اکسپرس - اریک وِینِر

یازده: ناطور دشت - جی. دی. سلینجر

(کتاب ها به ترتیبی که خوندمشون مرتب نشدن.)


-و اما سوال امروز!

پنج تا مشکلت با فضای مجازی چیه؟

یک: قطعا مبحثِ overshare! من خیلی برونگرا و اجتماعی‌ام و سر همین مسئله خیلی چیزا رو توی این فضا به اشتراک می‌ذلرم که باعث می‌شه تقریبا نقطه ضعف‌هام نمیان بشه و خیلی راحت از خودم آتو می‌دم به بقیه xD. به همین خاطر هست که ممکنه این فضا بهم آسیب بزنه، البته الان اوضاعم توی این بحث خیلی بهتره و یکم کمتر کل رندگیم رو نمایان می‌کنم :دی.

دو: فضای مجازی به شدت تمرکزم رو کاهش داده، اینقدر وقت توی Youtube Shorts می‌گذرونم و فیلم هام رو با سرعت 2x می‌‌بینم که تمرکزم به شدت کاهش پیدا کرده و نمی‌تونم توی هیچ‌چیز غرق بشم یا روی چیزی تمرکز کامل داشته باشم.

سه: وقتی که ازم می‌گیره! توضیح خاصی هم نداره، خیلی راحت ممکنه کل روزم رو در تلگرام بگذرونم و گذر زمان رو حس نکنم.

چهار: یکی از مشکلات مهم فضای مجازی بحث privacy و امنیت بچه های underage (از جمله خودم) در این فضاس که واقعا اگر آدم حواسش نباشه می‌تونه دردسر ساز باشه، نمونه‌ش مردا و حتی زنای عجیب غریبی که تو تلگرام می‌آن پی‌ویت D:.

پنج: بلوغ زودرس. بله! بلوغ زودرس! فضای مجازی و چیزهایی که در اختیار بچه‌هایی که هنوز به بلوغ نرسیدن قرار می‌ده خیلی راحت بلوغ زودهنگام و در زمان اشتباه می‌آره که اصلا چیز خوبی نیست. یه جورایی باعث می‌شه بچه‌ها چیزهایی رو توی یه سنی بفهمن که نباید بفهمن! خیلی اوقات بچه‌های بیچاره حتی traumatized می‌شنTT.


 Because I Wanted You To Know : پست های "هشتگی" صرفا پست های یهویی ای هستن که شامل : بدبختی ها ، روزمرگی ها ، غر ها ، علاقمندی ها و ...نویسنده ی این وبلاگ میشن.


𝙱𝚘𝚗𝚗𝚎 𝚓𝚘𝚞𝚛𝚗𝚎𝚎.