-عکس از مامانم (دستِ خودمه)-
-عکس از مامانم (دستِ خودمه)-
-دست کوچولوی من را بر فراز درختان کاج مشاهده میکنید-
بعد از مدت های مدیدی قراره روزمرگی هام رو بنویسم! این چند وقته هیچکس رو برای هم صحبتی پیدا نکردم. و بعد به این نتیجه رسیدم که : کجا بهتر از اینجا؟! و تصمیم گرفتم اینجا بزارمشون! ¯\_(ツ)_/¯
~*جورج اورول - نویسنده ی رمان "قلعه ی حیوانات" *~
همه حیوانات برابرند، اما بعضی حیوانات از دیگران برابرترند.
حیوانات از پنجره به خوکها و بعد به آدمها، و از آدمها به خوکها، و دوباره از خوکها به آدمها نگاه میکردند؛ ولی دیگر نمیتوانستند تشخیص دهند که خوک کدام است و آدم کدام.
فقط آدم مرده، آدم خوب است.
خوک ها تصمیم میگرفتند و حیوانات در گرفتن تصمیمات نقشی نداشتند ، ولی رای دادن را یاد گرفته بودند.
-عکس از خودم-
اینا هیچکدوم غر زدن یا از این چیزا نیستن ولی ، این روزا همه چی خیلی در هم و برهمه ، من هنوز عاشق حرف زدنم ، ولی نه با آدمای عادی ، جدیدا فقط با شخصیت های خیالی وقت میگذرونم و اونقدرا نمیتونم با آدمای عادی درمورد خودم حرف بزنم. نمیدونم اسم این تغییرِ یا نه ، ولی این سردرگمی چرا تموم نمیشه؟
Because I Wanted You To Know : پست های "هشتگی" صرفا پست های یهویی ای هستن که شامل : بدبختی ها ، روزمرگی ها ، غر ها ، علاقمندی ها و ...نویسنده ی این وبلاگ میشن.
𝙱𝚘𝚗𝚗𝚎 𝚓𝚘𝚞𝚛𝚗𝚎𝚎.