ماه‌ها عاشق نمی‌شوند.

شب است و آسمان ستاره باران. کنار‌ِ من لم داده ای و با هم به این دنیای دست نیافتنی و بی‌کران می‌نگریم. البته من اغلب از ستارگان و کهکشان ها نگاه می‌دزدم و به بازتاب آنها در چشمان دارچینی‌ِ زیبایت خیره می‌شوم. عجب چشمان زیبایی! مانند این است که خدا برای کشیدن آنها کلی وقت گذاشته باشد. ترکیب سیاهی مردمکِ چشمت با رنگ عنبیه ی آن به چشمِ یک شخصیت اسطوره ای می‌ماند.

باز هم نگاهم را به سمت اجرام آسمانی بر می‌گردانم. خیلی اتفاقی چشمم به ماه می‌افتد. شاید من هم مانند قمری‌ام که جذب جاذبه ی تو شده و به دورت می‌گردد، مگر نه؟! تو به زحل می‌مانی و من به آن سنگ های کوچکِ سیب زمینی مانندی که در عظمت آن گم شده‌اند و دور آن طواف می‌کنند. شاید هم تو مریخی و من فوبوس‌ام، همان قمری که تا چند وقت دیگر درون سیاره‌اش غرق می‌شود. اما زیبایی تو را نمی‌شود با مریخ مقایسه کرد.

تو را به سیاهچاله هم می‌توان تشبیه کرد. اگر قلب من کهکشانی باشد مطمئنا تو سیاهچاله ی آنی. حتما برایت گفته‌ام که کهکشان ها بدون سیاهچاله هایشان از هم می‌پاشند. همه ی اجزای قلب من مانند ستاره های کهکشان حول تو می‌گردند، حولِ سیاهچاله ی قلبم.

صبر کن! تو ستاره‌ای! آن هم آبی رنگ. من هم سیاره‌ای پیر و فرسوده‌ که به دور تو می‌گردد. اگر منظومه‌ای داشتی مطمئنم که هزاران سیاره در آن به دور تو‌ می‌چرخیدند.

خوشبختانه تو انسانی. هیچ‌یک از ستاره ها هیچوقت نمی‌فهمند چقدر جذابند و سیارات هم هیچوقت دلیل طواف خود را به دور ستارگان نمی‌دانند، برای قمر ها هم همین توضیح صادق است. کهکشان ها و سیاهچاله ها نیز هیچوقت متوجه این نمی‌شوند که چقدر زندگیشان به هم وابسته است. اما من و تو انسانیم، احساسات داریم. می‌توانیم آنها را ابراز کنیم!

اما من فکر می‌کنم شبیه همان اجرام آسمانی ای شدم که هیچ نمی‌دانند. ترس چه کارها که نمی‌کند. ولی یقین داشته باش که روزی، اگر زنده باشم، روبه رویت فریاد خواهم زد : «دوستت دارم! به اندازه ی سنِ این دنیا و به اندازه ی تمام ستاره های تمام کهکشان های تمام دنیا ها! دوستت دارم! به اندازه ی زیبایی ات، که از همه ی این مقادیر زیاد تر است.»

+انتشار در آینده

  • نظرات [ ۶ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۲

    یازْدَهْ لَبْخَنْدِ هِزارْ وَ چهارْصَدْ وَ یِکْ

    یازْدَهْ لَبْخَنْدِ هِزارْ وَ چهارْصَدْ وَ یِکْ

    ای سال برنگردی، بری دیگه برنگردی!

  • نظرات [ ۳ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱

    در تصاویر زندگی جریان دارد #۱

  • نظرات [ ۱۴ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱

    #8

    عزیزکم =). میدونید، اون یک حیوان بود و خب توی «نیمه شب با امیر حسین قیاسی» که می‌دیدمش هم با خودش و ضعف توی نگهداریش شوخی می‌شد ولی ته ته دلم از اینکه وجود داره خوشحال بودم و باید بگم، دلم خیلی زیاد براش تنگ می‌شه ، با اینکه تا حالا از نزدیک ندیدمش و قرار هم نیست دیگه ببینم، ولی اون پسر ایران بود و با رفتنش همه‌مون رو ناراحت کرد. همه‌ی هممون رو.

    نوروزمان بی پیروز. ‌


     Because I Wanted You To Know : پست های "هشتگی" صرفا پست های یهویی ای هستن که شامل : بدبختی ها ، روزمرگی ها ، غر ها ، علاقمندی ها و ...نویسنده ی این وبلاگ میشن.


    𝙱𝚘𝚗𝚗𝚎 𝚓𝚘𝚞𝚛𝚗𝚎𝚎.
  • نظرات [ ۱ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • پنجشنبه ۱۱ اسفند ۰۱
    شروعی دوباره : 1401/4/14
    ~
    «تاریخ به ما می‌آموزد که بشر هرگز از تاریخ چیزی نیاموخته است.»
    -هگل (فیلسوف بزرگ آلمانی)
    ~
    «سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.»
    -ابوالفضل بیهقی ، تاریخ بیهقی
    ~
    بهتر ز کتابخانه جایی نبود!
    -از ضرب‌المثل های فارسی