#10 (Happy Birthday Me :>)

امسال تولد عجیبی داشتم. احساس ذوق نداشتم و حتی توی دلم ناراحت بودم که چرا سنم داره می‌ره بالا، حس کردم آدمای به ظاهر نزدیک زندگیم فراموشم کردن، چون دوستای خیلی صمیمیم اصلا تولدم رو یادشون نبود و عملا هیچکس به جز دو سه نفر بهم تبریک نگفتن، چه تو فضای مجازی چه حقیقی. I felt like a leftover اصلا برام مهم نبود که کیک داشته باشم، شمع فوت کنم یا هر چی و برای اولین بار توی روز تولدم احساس خاص بودن نمی‌کردم.حتی احساس می‌کردم که توی این چند ساله فقط زحمت اضافی بودم، برای تمام کسایی که مجبور شدن تو این پونزده سال، هزینه هام رو پرداخت کنن، درکم کنن،بهم عشق بورزن، باهام حرف بزنن یا هر چی.

نه اینکه بگم تولد بدی داشتم یا اینکه افسرده بودم، اتفاقا بهم خوش گذشت، دوستام شب پیشم موندن و با هم تا صبح بیدار موندیم. ولی اون حس بی تفاوتی نسبت به تولدم همش همراهم بود. طوری بود که بیشتر از این خوشحال بودم که با دوستام دور همیم تا اینکه تولدمه. و خب این برای منی که روز تولدم همیشه مغرور می‌شدم و اینجوری بودم که : «yeah girl it's ma birthday» یکم که نه، خیلی عجیبه.

ولی در کنار این disadvantage ها، حس آرامش خاصی داشتم. (مثل نامجون تو عکس اول پست :>>) چون از غزل چهارده ساله واقعا راضی بودم و با تمام وجودم دوستش داشتم. غزل چهارده ساله به من یاد داد که لذت‌بخش‌ترین چیز دنیا یادگیریه و جهان هم پر از فرصت برای یادگیری. بهم یاد داد که خودمو دوست داشته باشم و به خودم باور داشته باشم، یاد داد که اگه بخوام می‌تونم یه سری کار ها رو انجام بدم و کلی چیز دیگه. آرامش داشتم چون غزل چهارده ساله جای هیچ حسرتی برام باقی نذاشته و حتی می‌تونم بگم دلم براش تنگ می‌شه.

As a result : حالا دیگه پونزده سالمه D:


 Because I Wanted You To Know : پست های "هشتگی" صرفا پست های یهویی ای هستن که شامل : بدبختی ها ، روزمرگی ها ، غر ها ، علاقمندی ها و ...نویسنده ی این وبلاگ میشن.


𝙱𝚘𝚗𝚗𝚎 𝚓𝚘𝚞𝚛𝚗𝚎𝚎.
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۰۲

    برام آرزوی موفقیت کنید D: <فارغ شدم p:>

    هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا

     من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

    زمان رو دور x2 speed می گذره و منم اومدم بگم که من فردا آزمون دارم و برام دعا کنین TT

    اینکه اینجا هم بهم امید بدین خیلی خوشحالم می کنه باور کنید تو پست قبلی با هر کامت کلی استرسم کمتر می شدTT

    Please Be My HOPE  :D

    الانم نمونه دولتی دارم فردا TTT


    چقدر خوب بود نمونهㅠㅠ فکر کنم قبول شمxD

    اصلا با یه اعتماد به نفسی جواب میدادم که خودم باورم نمی‌شد xD

    خب بیاید جشن بگیرین عزیز دلتون رها شده از درس و مشقㅠㅠ

    ⁦┌(・。・)┘♪⁩

    تابستون می‌خوام رگباری کتاب معرفی کنم xD

    STAY TUNED :")

  • نظرات [ ۵۳ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • جمعه ۹ تیر ۰۲

    #9

    ~•یکم روزمرگی، اونم بعد از مدت های مدید シ︎•~

  • نظرات [ ۱۸ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • يكشنبه ۲۸ خرداد ۰۲

    نوری که از ته گودال هم دیده می‌شود.

    شرایطی که اکنون دارم مانند کسی است که درون گودالی بی‌نهایت ژرف افتاده. اما، از بالای این گودال بی‌نهایتِ ناامیدی، غم و اندوه، کورسوی نوری به اعماق آن می‌تابد؛ نوری که ترجیح می‌دهم برای دلخوشی خویش هم که شده، نامش را امید بگذارم.

    شاید امید همینگونه کشف شده باشد!(اگر اصلا چیزی است که بشود آن را کشف کرد.) شاید فردی در اعماق گودالی، نام همان کورسوی نور را امید گذاشته باشد، شاید هم فردی گم شده در یک جزیره ی دور‌افتاده، نام چشم‌انداز در حال نزدیک شدن یک کشتی را امید گذاشته باشد! شاید هم فردی در حال افتادن از یک پرتگاه، نام صدای افرادی که با سرعت به او نزدیک می‌شوند را امید گذاشته باشد! داستانش دراز است... اما غیر مهم و همینطور غیر فوری!

    در کل، دستِ گلِ کاشف یا مخترعش درد نکند. آخر همین امید است که هم‌اکنون، مرا منتظر کمکی از سوی زمان(که بگذرد و راحتم کند.) در اعماق این گودال، زنده و پویا نگه داشته است.

  • نظرات [ ۶ ]
    • غَزَلْ (هیرای)
    • چهارشنبه ۱۷ خرداد ۰۲
    شروعی دوباره : 1401/4/14
    ~
    «تاریخ به ما می‌آموزد که بشر هرگز از تاریخ چیزی نیاموخته است.»
    -هگل (فیلسوف بزرگ آلمانی)
    ~
    «سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.»
    -ابوالفضل بیهقی ، تاریخ بیهقی
    ~
    بهتر ز کتابخانه جایی نبود!
    -از ضرب‌المثل های فارسی